با برو بچز شرط بشتیم که کوشای طِرفه در بیارمو باهاش یَ دور دور میدون بودویُم
گفتم: قربُنت همباشه کوشاته هادنی پاما کُنیم؟
گفت: هر کوشی بدرد هر پایی هنخوره /اخوی
با یَ اشاره...به زور کوشاشه بکشی ییم.فقط هنخدی
یَ دفعه...کوشاش و و لنگاش / همه از شلوارش بزه بیرون و کنده هابه
اون بماند اونور بی پا/ ما یَم بماندیم اینور با 4 پا
لنگاش مصنوعی به ...اصلا بهش هنمیامه / پیرمرد/ جُنباز باشه
داستانک (این هم به زبان بروبچز پایتخت نشین) پا با برو بچز شرط گذاشتم کفشای طرفو در بیارمو باهاشون یه دور، دور میدون بدوم. گفتم: قربونت ،میشه کفشاتونو بدین پام کنم . گفت هر کفشی بدرد هر پایی نمی خوره؛اخوی... با یه اشاره ؛ به زور کفشاشو کشیدیم...فقط می خندید. یه دفعه...کفش و زانوشو...پاهاش...همه از شلوارش زد بیرون!!!! اون ماند اونور بی پا؛ ما موندیم اینور با چهار پا!!!!!.پاهاش مصنوعی بود...اصلاًبهش نمی اومد جانباز باشه. داستانک مرد به دخترخیره شد.یعنی بد جوری خیره شده بود.دخترآخرین بوسه رابرپیشانی مرد زد.پیشانی مرد سرد سرد بود.حالاباید بادست خودچشمهای بابای شیمیای شهیدش را می بست. شهدارایاد کن ساعتی باذکریک صلوات.
کلمات کلیدی: