قطعه گمشده ای از پر پرواز کم است
یازده بار شمردیم و یکی باز کم است
این همه آب که جاریست نه اقیانوس است
عرق شرم زمین است که سرباز کم است
....
کلمات کلیدی:
کلمات کلیدی:
مرد دست دختر رو به گرمی فشرد و...
تخت رو به اتاق عمل بردند...
درد پهلو رو ،به یاد ،حضرت زهرا س ؛ تحمل می کرد.
حالا ، بعد از20 سال مجبور شده بودند....
ترکش ، 6 مهر? نخاعش را عفونی کرده بود.
دختر می دانست امکان راه رفتن پدر، بعد از انجام عمل ، پنجاه ،پنجاه است.
کلمات کلیدی:
- ترکشها شکمشو پاره کرده بود
، دراز نمی کشید ....
اصرار داشت بشینه......
به در خیره شده بود ....
مانع از از نشستنش شدم .
درگوشم گفت :آقا اینجاست ...
چه جوری بخوابم ؟...
و بعدشم..................... پرید.
شهدا را یاد کنیم...حتی باذکر یک صلوات.
کلمات کلیدی:
ای آب ندیده ها و آبی شده ها بی جبهه جنگ انقلابی شده ها
مدیون شب حمله جانبازانید ای بر سر سفره آفتابی شده ها
اینو نمی د.نم کی گفته...
کلمات کلیدی:
گاهی ...
هر کار که می کنی نمی شود...
گاهی نمی شود که نمی شود...
گاهی هزار شهر گدای تویند..
و یک گاه ... پر کاهی هم برای تو نمی شود...
گاهی گمان نمی کنی وووووووووووو................چه می شود!!!!!
....
کلمات کلیدی:
زیبــا هرآنچــه مانـــده ز بابــا از آنِ تـو بـد ای برادر از من و زیبا از آنِ تـو
آن بدکتــاب مغلــق مشکــل از آن مــن آن یکورق ترسّـل خوانا از آن تو
آن طاس خالی از من و آن کوزهای که بود پارینــه پر ز شهد مصفــا از آنِ تـو
وجـــه تمســک سجــل تا شــده زمــن الزام خصــم منکر و دعوا از آن تـو
آن دو غــلام بچــه جاهــل از آن مــــن کاکــای پیــر پُختــه دانـا از آن تـو
آن دیـگ لب شکسته صابونپزی از آن مـن آن کمچه هریســه پاپـــا از آن تــو
مرســول قریه کهـــنه وقفــی از آن مـــن گلگشــت سرزمین مصلـی از آن تو
انگشتــری که رفتــه ســوادش از آن مــن سجعی که پرنگین شده انشا از آن تو
یابــوی ریسمان گســل میــخکن ز مـــن مهمیـــز کلّــه تیـــز مطـلا از آن تو
طنبــــوره شکستــه خالـــو از آن مــــن آن تــار ترتنـه ثرنـــا (؟) از آن تــو
آن میوهای که میرســد از بــاغ از آن مـن برگی که به سرش شده پیدا از آن تـو
دیگر میان ما و تو جنــگ و جدل نمانـــد اینها که گفتم از مـن و آنهـا از آن تـو
بوده اگــر برادر دیگــری به جـــای مــن اعلی ز خود شمردی و ادنی از آن تـو
«فهمی» عجــب که روی به انصــاف آوری گر فیالمثل بــود همه دنیــا از آن تو
این قوچِ شاخکج که زندشاخ از آن من غوغای جنگ قوچ و تماشا از آن تو!
این استــر چمــوشِ لگــدزن، از آن من آنگــربه مصاحــــب بابــا از آن تو
از صحــنِ خانه تا به لبِ بــام از آن من ازبامِ خانــه تا به ثریّــا از آن تــو!
کلمات کلیدی:
نمی دونم چه موقع....
کجا....
و
چطور....
خدا را شکر خواهم کرد که....
همه دعاهایم را مستجاب نکرده است......
کلمات کلیدی:
قصة باور نکردنی
یکی داشت؛ یکی نداشت. پادشاهی سه پسر داشت. دوتاش کور بود و یکیش اصلاً چشم نداشت. پسرها رفتند پیش پادشاه؛ تعظیم کردند و گفتند «ای پدر! دلمان خیلی گرفته. اجازه بده چند روزی بریم شکار و حال و هوایی عوض کنیم.»
پادشاه اجازه داد. پسرها رفتند پیش میرآخور. گفتند «سه تا اسب خوب و برو بده ما بریم شکار.»
میرآخور گفت «بروید تو اصطبل و هر اسبی که خواستید ببرید.»
رفتند دیدند تو اصطبل فقط سه تا اسب هست. دوتاش چلاق بود و یکیش اصلاً پا نداشت. اسب ها را آوردند بیرون و رفتند به میرشکار گفتند «سه تا تفنگ خوب بده ما بریم شکار.»
میرشکار گفت «بروید تو اسلحه خانه و هر تفنگی که می خواهید بردارید.»
پسرها رفتند دیدند سه تا تفنگ تو اسلحه خانه هست. دوتاش شکسته بود و یکیش قنداق نداشت. آن ها را ورداشتند؛ سوار اسب هاشان شدند و از دروازه ای که در نداشت رفتند به بیابانی که راه نداشت. از کوهی گذشتند که گردنه نداشت و به کاروانسرایی رسیدند که دیوار نداشت. تو کاروانسرا سه تا دیگ بود. دوتاش شکسته بود و سومی اصلاً ته نداشت.
همین جور که می رفتند سه تا تیر و کمان پیدا کردند. دوتاش شکسته بود و یکیش اصلاً زه نداشت. رسیدند به سه تا آهو و با همان تیر و کمان ها آن ها را زدند. وقتی رفتند بالای سرشان, دوتاش مرده بود و یکیش اصلاً جان نداشت. آهو ها را بردند تو همان کاروانسرایی که دیوار نداشت. پوستشان را کندند و آن ها را گذاشتند تو همان دیگ هایی که دوتاش شکسته بود و یکیش ته نداشت. زیرشان را آتش کردند؛ استخوان پخت گوشت اصلاً خبر نداشت.
تشنه که شدند, گشتند دنبال آب. سه تا نهر پیدا کردند. دوتاش خشک بود؛ یکیش اصلاً آب نداشت. از زور تشنگی پوز گذاشتند به نهری که نم داشت و بنا کردند به مکیدن. دوتاشان ترکید؛ یکیشان اصلاً سر از نهر ورنداشت.
به شاه خبر دادند این چه شکاری بود که این بچه ها رفتند. شاه وزیرش را خواست و گفت «به اجازة چه کسی گذاشتی این بچه ها برند شکار؟ زود برو تا بلایی سرشان نیامده آن ها را برگردان که حوصلة درد سر ندارم.»
رفتیم بالا آرد بود؛
اومدیم پایین خمیر بود؛
قصة ما همین بود.
(منبع...اگه کسی میدونه برام بفرسته...)
کلمات کلیدی: