دختر نوشت:
سلام
نمی دونم چی شد که باز برای چند هزارمین بار قلم بدست گرفتم و دارم برات اینطوری مینویسم!!
کاش با خودت یه نشونی از منم همراه می داشتی ...
تا در خنده های مستانه هر روز و هر شبت ...
یادی هم از من کنی....هرچندکه می دونم به یادم هستی...نیستی؟!!
خیلی می خوامت.
... خدا حافظ بابای شهیدمفقودالاثرم...
کلمات کلیدی: چندهزارمین بار، !!!، عاشقانه
چشامو می بندمو توی ذهنم! تو رو ! پیدا می کنم !
می بینم ! کنار منی!
راستش ! هول ورداشته منو ! که چشامو وا کنم.....!
نکنه! تو ! ولم کرده باشی یو نباشی!
ای خــــــدا..............
ولم نکن !
حتی واسه آنی و کمتر از آنی! ...............که بدجور محتاجتم.
مثل دیروز و هر روز.....
الهی به امید خودت.
***************
کلمات کلیدی:
دلم تنگ شده بود برات
چقدر حالم بد بود از دوریت
جان من! عاشقتم ..و ممنونتم
سلام...
درود...
خدا جون!...در یک کلام عاشقتم.
اگه تو نبودی .. من الان با کی حرف می زدم؟...من چکا می کردم؟
خدای خوبم
نمی گم دستمو بگیر ....
یه عمره که دستامو گرفتی...الهی.....مبادا رها کنی.
کلمات کلیدی:
شعر این کار از خودمه.
خواننده این کار امیر مسعود اسماعیلیه
با تنظیم پوریا
کلمات کلیدی:
راز شادی به زُبُن شاهرودی:
فِریب آرامش دُروغکی ِ دنیا یه نُخوریم …دنیا هیچ وقت بدون طوفان نبی یه ، … ، اینجن حتی پسر نوح بودِنَم بیفایده ی/اگه که با نوح نُباشی …
اِز وقتتُان واسه خنده استفاده کنین؛چره که خِنده ، رینگ و موسیقی و آهنگ روحِِ ِ .
زندگی کوتا یه / اما طولانی ترین چیزی یه که /به اختیار ما انسُنا قِرار بِگِته.
اولین قِدم واسه موفقیت اینه که اِز آنچه هستیم شادمان باشیم.
اگر شادی و تُمام چیزهای مطلوبِ با بقیه قِسمت کنین ، شادی و چیزهای مطلوب بیشتری یه به سمت خودتان جذب هُنکنین.هِنگی نه!/..خب امتحان کنین.
خدا جُن/هِمین اول کار/ هُخوام/هرچی هُخوامِ /اِز خودِت بُخوام/ پس خودِت بُخواه واسُم/هرچی/واسه خودِت هُخوای هِندانم که خب هِندانی که / خیلی چیزایِ هخوام / اما نُبایِد بخوام/ خودت کُمَکُم کن /که بُخوام / اُنچه خودت هُخوای/
(شاهرودی نوشتم برات)
کلمات کلیدی:
با برو بچز شرط بشتیم که کوشای طِرفه در بیارمو باهاش یَ دور دور میدون بودویُم
گفتم: قربُنت همباشه کوشاته هادنی پاما کُنیم؟
گفت: هر کوشی بدرد هر پایی هنخوره /اخوی
با یَ اشاره...به زور کوشاشه بکشی ییم.فقط هنخدی
یَ دفعه...کوشاش و و لنگاش / همه از شلوارش بزه بیرون و کنده هابه
اون بماند اونور بی پا/ ما یَم بماندیم اینور با 4 پا
لنگاش مصنوعی به ...اصلا بهش هنمیامه / پیرمرد/ جُنباز باشه
داستانک (این هم به زبان بروبچز پایتخت نشین) پا با برو بچز شرط گذاشتم کفشای طرفو در بیارمو باهاشون یه دور، دور میدون بدوم. گفتم: قربونت ،میشه کفشاتونو بدین پام کنم . گفت هر کفشی بدرد هر پایی نمی خوره؛اخوی... با یه اشاره ؛ به زور کفشاشو کشیدیم...فقط می خندید. یه دفعه...کفش و زانوشو...پاهاش...همه از شلوارش زد بیرون!!!! اون ماند اونور بی پا؛ ما موندیم اینور با چهار پا!!!!!.پاهاش مصنوعی بود...اصلاًبهش نمی اومد جانباز باشه. داستانک مرد به دخترخیره شد.یعنی بد جوری خیره شده بود.دخترآخرین بوسه رابرپیشانی مرد زد.پیشانی مرد سرد سرد بود.حالاباید بادست خودچشمهای بابای شیمیای شهیدش را می بست. شهدارایاد کن ساعتی باذکریک صلوات.
کلمات کلیدی: